نا گفته ها...
سلام عزیزم
بالاخره من اومدم سرکار و مجبور شدم بعد از 7 ماه تنهات بذارم، البته خیالم راحته، هم تو خیلی پسر خوبی هستی و هم جات خیلی خوبه. آدم که پیش مامان بزرگش باشه که بهش بد نمیگذره.
راستش قرار بود ما 9 ماه کنار هم باشیم اما متاسفانه این قانون لغو شد. مهم نیست بی خیال
بریم یه مقدار عقب تر...
پسر گل مامانی روز چهارشنبه 4 بهمن ماه 1391 ساعت 10:45 صبح توی بیمارستان میلاد زیر نظر خانم دکتر خاکبازان قدم گل شو روی چشمای مامانش گذاشت. اون روزها حسابی هوا آلوده بود در حد هشدار، انقدر آلودگی زیاد بود که فکر می کردی همه جا رو مه گرفته بود.
وزنت هنگام تولد 2کیلو و 900 گرم و قدت 50 سانت بود. (الحمدلله الان 7 کیلویی و قدت هم 69 سانته)
اسم قشنگت رو هم همون روز از توی اسامی که قبلاً با بابا عباس هماهنگ کرده بودیم، در حضور پدر بزرگها و مادر بزرگهایت و زندایی مینا، انتخاب کردی.
فردای همون روز هم مرخص شدیم و رفتیم خونه مامانی و تقریباً 25 روز اونجا بودیم.
روزهای اول وقتی می شستنت و یا حمام می بردنت حسابی گریه میکردی ولی الان حسابی عاشق آب و آب بازی و حمام شدی.
اولین عید نوروز رو بندر عباس و پیش عمو حسین بودیم. متین حسابی دوست داره و خیلی هم حواسش بهت بود و ازت مواظبت می کرد. هفته دوم تعطیلات نوروز رو یزد و پیش عمه معصوم بودیم. البته تو یزد کلیه اقوام بابا عباس رو دیدیم. یا خونه شون رفتیم یا اینکه اومدن خونه عمه جون و شمارو دیدن.
سفر بعدی شما 23 فروردین به مشهد مقدس بود که برای شهادت حضرت فاطمه (س) اونجا بودیم. که کلا سفرمون سه روز طول کشید. در مسیر رفتن توی هواپیما خیلی آروم بودی و همش خواب بودی ولی برگشتنی وقتی هواپیما وارد فرودگاه شد حسابی گریه کردی و اونجارو رو سرت گذاشتی. البته مقصر اصلی من بودم که قبل از اینکه درب هواپیما باز شه از جام بلند شدم و تو حسابی کلافه شدی.
توی این مدت 3 بار طالقان و دو بار هم شازند اراک رفتیم.
گل پسر ما خیلی بلا شده تقریبا از اواخر تیر ماه آغاز به نشستن کرد، توی روروکش حسابی میدوه، دنده عقب میره و دور میزنه. تازه جدیداً هم فوتبال بازی میکنه یعنی باید زیر بغل اقا رو بگیری اونم میدوه و توپ رو شوت می کنه.دست می زنه وقتی می گیم وای وای روی پشت دستش می زنه. تازه با دهنش صدای تق تق در میاره. عاشق شبکه پویاست و موزیک برنامه نقاشی نقاشی رو خیلی دوست داره.