محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

اتفاقی که خدا به خیر گذروند

1392/7/8 9:02
نویسنده : مامانی
185 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم، چهارشنبه3 مهرماه ساعت 2:30 نصفه شب، از روی تخت خواب ما قل خوردی و افتادی زمین و چون کف اتاق خواب ما سرامیک بود متاسفانه سرت شکست.
اون شب من و شما با هم روی تخت خوابیده بودیم و بابا عباس هم جلوی تلویزیون خوابش برده بود. عزیز دلم : روی تخت، یک طرفت بالش بود و طرف دیگرت من خوابیده بودم، که نصفه شب با صدای زمین خوردنت بیدار شدم، خیلی وحشتناک بود، اول فکر کردم پام به جارو برقی خورده و افتاده و تو با صدای اون از خواب پریدی و گریه میکنی. ولی وقتی چشمامو باز کردم دیدم که کنارم نیستی و روی زمین افتادی و فقط داد زدم : عباس بچم و حسابی شروع کردم به گریه کردن از روی زمین بلندت کردم و فکر می کردم الان پشت سرت باید حسابی خون ریخته باشه ولی چیزی نبود، نمیتونستم روی پاهام بایستم که بابا عباس تو رو از من گرفت و گفت که یخ بیارم اما تو حسابی داشتی گریه می کردی و اجازه نمی دادی به سرت دست بزنم. بالاخره بابا عباس موفق شد تو رو آروم کنه و من هم کمی بهت شیر دادم و توی سالن سه تایی خوابیدیم. من فقط چکت می کردم که مبادا از گوش و دماغت خون آمده باشه.
صبح ساعت 7 از خواب بیدار شدی ما متوجه شدیم که سمت راست سرت نرم شده و باد کرده و سریع به بابا محمود خبر دادیم، اونم بعد از اینکه دست به سرت زد گفت که باید بریم بیمارستان. همون روز امیر دایی هم راهی مشهد بود، که همه با هم رفتیم مرکز طبی کودکان. اونجا بعد از معاینه گفتند که ضربه به سر رو باید به بیمارستان امام ببرید. حدود ساعت 10صبح بود که وارد اورژانس بیمارستان شدیم.
همون روز هم قرار بود مامان فاطمه و بابا محمد و عمو حسین به همراه خانواده اش بیان خونه ما و فردا ظهرش هم با خاله آمنه و خانواده اش ناهار دور هم باشیم که با این اتفاق تمام برنامه ها بهم ریخت.

توی اورژانس ابتدا از بیهوشی و حالت تهوع سوال کردند و تمام بدن و مخصوصا سرت رو کاملا معاینه کردند، خیلی اصرار داشتند که سی تی اسکن نشی ولی با تشخیص استادشون برات سی تی تجویز کردن و چون باید کاملا بدون حرکت می موندی داروی خواب آور دادن، البته دفعه اول یه آمپولی رو توی بینی ات ریختند که فقط تو رو منگ کرد و به خواب نرفتی بعد مجبور شدن شربت بدن، خلاصه با هزار مکافات بالاخره خوابیدی و سی تی انجام شد. دکتر ها با دیدنش گفتند که 4 سانت و نیم استخوان جمجمه ات شکسته و نرمی روی سر هم برای خون مردگی است که به مرور زمان جذب میشه.
حدود سه تا چهار هفته هم طول میکشه که شکستگی جوش بخوره، فقط نباید زمین بخوری  ضربه ای به سرت وارد نشه.
البته اون روز جراح مغز و اعصاب هم تورو ویزیت کرد و گفت بعداز 8 ساعت دوباره باید سی تی بشه تا ببینیم که به مغز آسیب وارد شده یا نه، بعد یه عکس از ستون فقرات انداختن و یک آزمایش خون هم انجام شد. گفتند باید 24 ساعت دیگه تحت نظر باشی.

خلاصه روز جمعه ساعت 2 بعد از ظهر مرخصت کردند و توی این مدت که توی اورژانس بودی مدام بابا بزرگهات و مامان بزرگهات بهت سر میزدند و حسابی برات غصه خوردن و گریه کردن. عمو حسین و متین هم اومدن ملاقاتت. خاله سکینه و خانواده اش هم اومدن و کلی خاله گریه کرد دایی رضا و زندایی مینا هم اومدن. بقیه من جمله دایی امیر از مشهد و خاله آمنه و عمه زیبا و عمه زری و... هم تلفنی جویای حالت بودن.

عزیزم شکر خدا این حادثه بخیر گذشت و فعلا باید مراقبت باشیم تا هر چه زودتر شکستگی سرت خوب بشه.

راستی شب اول که توی بیمارستان بودی مامان فهیمه خواب حضرت علی اصغر (ع) را دیده بود. همین باعث شد که شب شنبه که امیر دایی توی مشهد روضه حضرت علی اصغر داشتن به ما زنگ بزنه و ما گوش بدیم. انشاءالله یه روضه هم واسه اش توی خونه مون میندازیم. منم برات نذر جمکران کردم که ببرمت اونجا. 

اینم عکست زمانی که داشتی مرخص می شدی (تخت شماره 16، اورژانس شماره دو بیمارستان امام)  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

Reza Soleymani sAFA
8 مهر 92 14:38
تازه شد مثل دایی رضاش
کسایی که ضربه سرشون می خوره نخبه می شن



خداکنه