محمد مهدی در نمایشگاه کتاب
امسال هم مثل سال قبل من وپسری و بابایی اش، رفتیم نمایشگاه کتاب. در کنارش نمایشگاه اسباب بازی هم بود. که ما برای پسری چند سری کتاب و چند تا اسباب بازی فکری خریدیم.
بعد از اتمام خرید صورت عزیز دلمون رو دادیم نقاشی کردند.
اتفاق جالب در هنگام خروج از نمایشگاه:
محمد مهدی ما در حال رژه رفتن بود که به یه ماشین آتش رسانی رسید، شروع کرد سر تا پای این ماشین رو چک کردن و هی میرفت و می اومد... کار به جایی رسید که دو نفر نیروی آتش نشانی که در کنار ماشین آماده به خدمت بودند، از این گل پسر ما خوششون اومد و یکی از اونها درب ماشین رو باز کرد و پسری رو داخل اون نشوند، چراغ گردونشو روشن کرد و بی سیمش رو جلوی دهان محمد مهدی گرفت و ما شروع کردیم سوال کردن:
ببعی میگه؟ محمد مهدی بلند داد زد: بع
دنبه داری؟ نه
پس چرا می گی : بع (صداش توی کل محوطه پیچیده بود)
دیدیم چند نفر موبایلشون روشنه و دارن ازش فیلم میگیرن. خلاصه خیلی جالب بود و کلی خندیدیم و خستگی 4 ساعت راه رفتن تو نمایشگاه از تنمون در رفت.