محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

استراحت مطلق

1391/4/11 14:29
نویسنده : مامانی
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامانی
امیدوارم که خوب باشی چون توی یک هفته گذشته همه ما نگران سلامت شما بودیم و هستیم.

عزیز تر از جانم:
چهارشنبه سی و یکم خرداد ماه مامانی دلش خیلی درد می کرد برای همین مجبور شدم بعدازظهر مرخصی بگیرم و برم دکتر (مامان فهیمه برامون وقت گرفته بود و اونجا منتظرم بود) توی مسیر هم از جلوی برج ساعی که محل کار بابایی عزیز است رد شدم. من داخل اتوبوس و بابایی توی ایستگاه منتظرم بود تا به محض رسیدن اتوبوس من یه لحظه ببینمش. (دیدن اون به من آرامش می ده، حالا انشاءالله خودت که بیای بهتر میتونی این حرفم و درک کنی)
آره گلم میگفتم: من رفتم دکتر و وقتی علائمی که داشتم رو برای دکتر شرح دادم چیزی گفت که بند دلم پاره شد. خیلی خودمو کنترل کردم که تو اتاق اشکم درنیاد ولی به محض دیدن مامان فهیمه زدم زیر گریه.
خلاصه ناراحتت نکنم  دکتر بهم گفت که احتمال جابجایی جفت یا پایین بودن اون هست که خطر سقط جنین رو بیشتر می کنه. (عزیزم جفت اون چیزیه که شما تو دل مامانی از طریق اون تغذیه می شی). دکتر گفت فردا باید یه سونو بدی و تا دیر نشده دارو مصرف کنی.
بابا محمود که بیرون درمانگاه منتظر ما بود به محض دیدن حال من دگرگون شد و گفت نمیخواد تا فردا صبر کنی الان میریم مطب یک متخصص. من هم موضوع رو به بابایی تلفنی گفتم که صدای ی بابایی در جوابم کاملا بغض آلود بود. با کلی ناراحتی و به سختی گفت: بهت گفتم که تنها همه کاراهای خونه رو انجام نده ، ببین گوش ندادی. اینجا بود که نگرانی من 100 برابر شد که اگر خدایی نکرده زبونم لال اتفاقی برای شما پیش بیاد بابایی هیچ وقت منو نمی بخشه.
سرت رو دردنیارم بعد از دیدن نتیجه سونو دکتر گفت نگران نباش جفتت پایینه یک هفته باید استراحت مطلق باشی و بعد از این مدت هم حسابی مراقب باشی. تازه عزیزم اون روز برای اولین بار، من و مامان فهیمه ضربان قلب کوچیکت رو دیدیم که چطور باعث بالا و پایین رفتن اون بدن کوچولوت میشد. من اشک میریختم و مامان بزرگت خداروشکر میکرد.
سریع موضوع رو با بابایی مطرح کردم و قرار شد برای یک هفته مهمان مامان بزرگ باشیم. توی این مدت من به همه زحمت دادم چه کسانی که دورم بودن و مراقبمون،  چه کسانی که ازم دور بودن مدام احوالپرسمون (مثل مامان فاطمه و عمه معصوم و خاله سکینه)

عزیزم این ایام استراحت من همزمان با اعیاد شعبانیه بود "میلاد امام حسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام سجاد(ع)" توی این مدت فقط به این بزرگوارها و مادرشون حضرت فاطمه زهرا(س) متوسل شدم و سلامت تو عزیز دلم رو از اونها خواستم.

بابایی شب تولد حضرت عباس رفته بود هیات محبان زهرا (که انشاءالله شما هم بعداً باید با ایشون همراه باشی) توی مراسم بودن که برام پیامکی با این مضمون فرستادن که اشکمو درآورد:

بارالها، امشب شب میلاد صاحب ادب و معرفت و همچنین صاحب اسمم است. به لطف و کرمش اول فرج امام زمان (عج) و بعد از آن سلامت همسرم و طفل در رحمش...
آمین یا رب العالمین

الان هم که در خدمت شما هستیم در محل کار. جون خودمون خیلی کار میکنیمخندهشکر خدا بهترم و امیداورم توهم خوب باشی دودوی مامانی
البته دو روزی هست که برگشتیم خونه خودمون. الهی بمیرم که این بابایی شما حسابی تو زحمت افتاده تموم کارهای خونه رو انجام میده.

اینو بدون که تموم اون افرادی که توی این مدت حسابی توی زحمت افتادن خیلی دوست دارن و میخوان که در سلامت کامل پاتو توی این دنیا بذاری.

به امید اون روز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)