محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

از شیر گرفتن محمد مهدی جان

1393/11/4 11:04
نویسنده : مامانی
225 بازدید
اشتراک گذاری

حدوداًً دو ماه قبل از تولد 2 سالگی گل پسرم به این موضوع فکر میکردم و با هر کدوم از دوستان یا اقوام که تجربه جدیدی در این زمینه داشتند مشورت می کردم و راهکارهاشون رو میشنیدم . بالاخره تصمیم به اجرایی کردن آن گرفتم. طبق راهنمایی کتاب ریحانه بهشتی و مطالعه یکسری تجربیاتی که از اینترنت دریافت کرده بودم، صبح روز چهارشنبه 19 آذر 93 (یعنی تقریباً یک ماه و نیم قبل از تولد) ساعت 5صبح محمد مهدی درحالی که کاملاً خواب آلوده بود آخرین شیر رو خورد. خودم کلی غصه خوردم و گریه می کردم . بالاخره مثل هر روز پسری رو تحویل مامانی دادم و با بابا عباسش رفتیم سرکار.
در نزدیکی محل کار یک عدد انار شیرین خریدیم و شب قبلش هم چسب زخم و داروی صبر زرد تهیه کرده بودیم ضمناً کلی خوراکی های خوشمزه و انواع شیر پاکتی گرفته بودیم تا من بعد از این به محض بهانه گیری در اختیارش قرار بدیم.
بعد از نماز ظهر اون روز انار رو برداشتم و به امامزاده عزیز که واقع در محل کارم هست رفتم (اون روز هم روزه گرفته بودم تا شاید عنایت خدا به من و پسرم بیشتر بشه) بعد از زیارت امامزاده و کلی راز و نیاز روبه ضریح و قبله نشستم و کیسه انار شکافته شده رو جلوی روم گرفتم و سوره یاسین رو خوندم و به انار دمیدم. (البته در کتاب نوشته بود که در امازاده آخرین شیر رو به فرزند بدهید و این اعمال را انجام دهید که برای من مقدور نبود).
بعد از اتمام ساعت کاری از صبر زرد و چسب استفاده کردم که اگر به برداشتن چسب اصرار کرد با مزه تلخ اون از شیر خوردن پشیمون بشه که کار به اونجاها نرسید.
وقتی رسیدم خونه مامانی محمد مهدی خواب بود منم رفتم و تا اذان مغرب خوابیدم. برای اذان که بیدار شدم اون هم بیدار شده بود طبق معمول به قول خودش "شیر مامان" می خواست، ابتدا سعی کردیم که حواسش رو پرت کنیم که موفق نشیدم. بچه ام توی بقلم بود که وقتی خواست شیر بخوره یهو چسب زخم رو دید و بدنش شروع به لرزیدن کرد و با بغض گفت " شیر مامان خبارشد" حالا اون گریه و من گریه...
یه شیر پاکتی از توی کیفم درآوردم و بهش دادم و گفتم شیر مامان رفته این توباید شیر پاکتی بخوری که اون هم مدام جمله‌ی منو تکرار می کرد. البته با بغض
بعد کل اون انار رو دون کردم و به مرور زمان دادم بهش خورد.
دو شب اول خیلی بد بود، مدام بیدار می شد و گریه می کرد که بابا عباسش باهاش بازی می کرد و روی پا می گذاشتش تا بخوابه (لالا پا). تا یک هفته اول هم مدام میومد و چک می کرد و می گفت خبار شده و شیر پاکتی می خورد.
بعد از گذشت دو هفته، حتی سراغش رو هم نگرفته و شکر خدا و گوش شیطون کر یه مقداری خوراکش بهتر شده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

پریسا
5 بهمن 93 10:19
سلام خدا نی نی تونو حفظ کنه به ما هم سر بزنید