محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

به نام خالق بی همتا

سلام بابایی راستشو بخوای مامانی مطلبی از قلم ننداخته که من برات بنویسم البته از یه جهتی هم خوبه ، میدونی چرا؟ آخه من خیلی نمیتونم برم پای سیستم تا برات مطلب بنویسم ، چون تازه گیها من هرروز صبحها میرم کرج واسه پیگیری کارهای شرکت و تا برمیگردم خیلی طول میکشه. به همین خاطر نمیرسم که مطالب رو به روز برات بنویسم. پس بهتر که مامانی برات بنویسه ، البته فکر نکنی که من اصلا نمینویسم نه مینویسم اما نه مطلبهای به روز. خب دیگه بابایی باید بره                  ...
13 تير 1391

استراحت مطلق

سلام عزیز مامانی امیدوارم که خوب باشی چون توی یک هفته گذشته همه ما نگران سلامت شما بودیم و هستیم. عزیز تر از جانم: چهارشنبه سی و یکم خرداد ماه مامانی دلش خیلی درد می کرد برای همین مجبور شدم بعدازظهر مرخصی بگیرم و برم دکتر (مامان فهیمه برامون وقت گرفته بود و اونجا منتظرم بود) توی مسیر هم از جلوی برج ساعی که محل کار بابایی عزیز است رد شدم. من داخل اتوبوس و بابایی توی ایستگاه منتظرم بود تا به محض رسیدن اتوبوس من یه لحظه ببینمش. (دیدن اون به من آرامش می ده، حالا انشاءالله خودت که بیای بهتر میتونی این حرفم و درک کنی) آره گلم میگفتم: من رفتم دکتر و وقتی علائمی که داشتم رو برای دکتر شرح دادم چیزی گفت که بند دلم پاره شد. خیلی خودمو کنترل کردم که ت...
11 تير 1391

خوش اومدی گلم

سلام عزیزم، نی نی قشنگم، هدیه آسمونی مامانی و بابایی: خدا را شاکریم که تو عزیز نازنین رو به ما هدیه داده و ما رو شایسته نام پدر و مادر دانسته. من و بابایی از همین الان برای دیدن روی ماهت روز شماری می کنیم دودوی عزیزم، مامانی میخواد تا زمانی که خدای مهربون بهش توانایی بده برات بنویسه: می‌نویسم به امیدی که تو خوانی، ورنه آخرین قافیه‌ی مصرع من 'مردن' بود الان تقریباً دو ماه و یک روزه که تو دل مامانی جا خوش کردی. امیدوارم که بتونم میزبان خوبی برات باشم. من و بابایی فروردین ماه سال 90 با هم آشنا شدیم و خرداد همون سال توی بین‌الحرمین (سرزمین مقدس کربلا) به عقد هم دراومدیم. الحمدلله زندگی خوبی رو آغاز کردیم ...
28 خرداد 1391