محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

هدیه آسمونی

محمدمهدی و مهدی یار هدایای آسمونی ما

سایر هدایای تولد

عمه معصوم و سید علی: بلوز و شرت باب اسفنجی به همراه 20.000 تومن عمه زیبا و امین: آدم آهنی یاسمن و نفس جون: گرمکن ورزشی زن عمو پری و نرگس جون: کاپشن و شلوار دست همگی درد نکنه، انشاءالله جبران کنیم... ...
13 بهمن 1392

زادروز گل پسرم

سلام عزیز دل مامانی تولدت مبارک امیدوارم سالهای متمادی شاد، سالم و موفق و پیروز باشی. روز جمعه 4/11/92 اولین سالگرد تولدت بود. من و بابا عباس یه جشن تولد مختصر و مفید گرفتیم. امسال خیلی مهمون نداشتیم ولی به امید خدا از سالهای آتی جبران می کنیم. هدیه‌های که گرفتی شامل: سه چرخه از طرف من و بابا عباس، مبلغ 100.000 تومان از طرف مامان فاطمه و بابا محمد، مبلغ 50.000 تومن از طرف بابا محمود، یه ماشین کنترلی از طرف مامان فهیمه، تاپ فیلی از طرف دایی رضا و زندایی مینا، مبلغ 69.000 تومان به نیت ابجد حضرت زینب از طرف دایی امیر، مبلغ 30.000 تومان از طرف خاله سکینه و خانواده اش البته عمو حسین، عمو حامد و عمه معصوم که راهشون دور بود و عمه زیبا، عم...
7 بهمن 1392

دندونک

محمد مهدی ما روز جمعه 6/10/92 اولین دندونش (فک پایین) نیش زده و داره در میاد. پسرم خیلی اذیت شده و کلافه است . دعا می کنیم که کمتر درد بکشه.  عمه جونش دیروز پیام داده که "از عمه به جیگر طلای عمه : دندونکت شم عمه ای. مبارک باشه عزیزم" مامان فاطمه هم پیغام تبریک داده و آرزوی دامادی گل پسر رو کرده. بابا محمد هم تماس تلفنی داشتن و تبریک گفتن.  خاله سکینه و عمه زیبا هم به دیدنش اومدن و حضوری تبریک گفتن. زندایی مینا و مامان فهیمه هم درگیر مراقبت از محمد مهدی هستند. امروز قراره مامان فهیمه آش دندونی عزیز دلمون رو بپزن. راستی عسل مامانی از دو هفته پیش یواش یواش و هر از گاهی می ایسته. نرگس جون برای محمد مهدی جان سی دی خاله ستاره رو گر...
11 دی 1392

سفر شمال

محمد مهدی جان برای اولین بار به همراه خانواده پدری راهی سفر شمال شد. عزیز دلم، دهم مهر ماه  به همراه : مامان فاطمه، بابا محمد، عمه معصوم، عمو سید محمد، سید علی (پسر عمه گلت) و خاله جون (خاله‌ی بابا محمد) و من و بابا عباس از جاده چالوس به این سفر رفتیم. مسافرت خیلی خوبی بود و به همه ما کلی خوش گذشت. ولی بخش آبتنی توی دریای زیبای خزر از همه بیشتر به  شما خیلی خوش گذشت و حسابی آب بازی کردی، بابا عباس زیر بغلت رو گرفته بود و تو مدام پا میزدی و فقط نگاهت به آب بود بدون توجه به اطرافت (این یکی رو به من رفتی و عاشق آبی عزیزم). ...
29 مهر 1392

پیشرفت

گل پسر ما الان به مدت یک هفته است که سینه خیز میره و جدیداً هم یاد گرفته از حالت نشسته به حالت چهاردست و پا در بیاد ولی هنوز نمیتونه این مدلی جلو بره. وقتی براش لیلی حوضک می خونیم کف دست چپش رو باز میکنه با دست راستش روی اون میزنه، وقتی میگیم این میگه بریم بازی،... شروع میکنه دونه دونه انشگشت هاشو خم می کنه. جدیداً تاپ تاپ خمیر یاد گرفته و وقتی به قسمت مگسها دور گوشتها می گن ویزو ویزو ویزمیرسم منو نگاه میکنه و حسابی می خنده و منتظره تا قلقلکش بدم. مار موش هم خیلی دوست داره و صدای خنده اش سر این بازی بلند میشه. حالا داریم باهاش گل یا پوچ و اتل متل رو تمرین میکنیم ...
9 مهر 1392